دخترم مایسا

به دنیا اومدن دخترم

1398/7/18 1:56
نویسنده : Leila bakhtiari
80 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم امروز که اینارو مینویسم یک سال از زندگیت گذشته یعنی کمتراز هفت ساعت دیگه تولدته 

پارسال این موقع بیمارستان بودم و دردام داشت شروع میشد البته دردای شدیدم

ولی از دوروز پیش دردای ارومم شروع شده بود

خلاصه اینکه یه شبم تو اورژانس بودم و قرار بود صبح مرخص بشم چون دهانه رحمم بسته بود ولی صبح که دوباره دکتر معاینم کرد گفت دوسانت بازه و باید بری اتاق زایمان و من ساعت ۶ بعد از ظهر رفتم بستری و ساعت دوازده دردام شروع شد 

خیلی درد سختی بود انگار از وسط داشتم جدا میشدم و بعدش ساعت ۶:55دقیقه تو به دنیا اومدی وقتی تو اومدی همه دردام یادم رفت و تورو گفتم گزاشتن روسینم و من بوست کردم حس خییییلی خوبی بود البته تو خیلی کوچولو بودی چون هشت ماهه دنیا اومدی و یادمه که موهات خیلی مشکی بود و فر بود همه پرستارا میگفتن موهاش فره به کی رفته منم گفتم باباش موهاش فره

بعدکه رفتم اتاق بخش و ظهرش اومدن ملاقات و شب اونجا بودیم و ساعت  دو رفتیم خونه اون شبی که اونجا بودیم خیلی سخت بود هم شیر دادن به تو هم اینکه کل بدنم درد میکرد و نمیتونستم راحت دستمو حتی بلند کنم توام کع خیلی گریه میکردی اخرش یه پرستاره اومد تورو گرفت بغلت یه کم ساکتت کرد سینه هامم خیلی نوکش میسوخت از یه طرفم مای بی بی تو خودمم که خونریزی و بخیه داشتم و دستشویی برام مکافات بود از توالت فرنگی ام دوس نداشتم استفاده کنم خلاصه که کلی ام کمپوت و ابمیوه واسم اورده بودن مامان جونینا و میخوردم اینم بگم که همراه نداشتم و تنها بودم 

خلاصه که دوتامامان جونا با باباجون بزرگه و بابات بودن و ظهر که وقت ملاقات بود باباجون از  سرکارش اومد ملاقاتمون سرو صورت منم بوس کرد خیلی حس خوبی داشتم  بعد که فرداش مرخص شدیم رفتیم خونه خودمون شام خوردیم بعد با مامان جونت رفتیم خونشون موندیم تا چهل روزگیت ..

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)